اخبار

یک شیفت کاری همراه با سرپرستار بخش کرونا

مرضیه کیان: «کرونا! هم نام تو و هم نام مدافعان سلامت، هر دو در تاریخ ثبت می‌شود، اما چیزی که جاودان باقی می‌ماند، قطعاً نام مدافعان سلامت است.»

این جمله‌ای بود که اعظم قربانی، سرپرستار بخش کرونایی بیمارستان سینای تبریز بعد از یک شیفت کاری، با تمام خستگی که از چشمانش پیدا بود، گفت.

قربانی ۴۶ سال دارد و با ۲۲ سال سابقه خدمت پرستاری، الان یک سال می‌شود که با بستری شدن اولین مریض کرونایی در تبریز، سرپرستاری بخش کرونایی را به عهده گرفته. یک ساله شدن کرونا با تمام وقایع تلخی که در تقویم به جا گذاشته بهانه شد تا با اعظم قربانی از اول صبح تا پایان شیفت کاری‌اش همراه شویم؛ یک روز کاری را همراه بانویی بودیم که علاوه بر مسئولیت مادری، مسئولیت اجتماعی بزرگی را هم در این روزهای کرونایی به گردن دارد.

شروع یک شیفت کاری

ساعت ۷ صبح است که کرکره پارکینگ را بالا می‌دهد و راهی محل کارش می‌شود؛ هنوز هوا گرگ‌ومیش است و بدون روشن کردن چراغ اتومبیل نمی‌توان در خیابان‌های تاریک تبریز تردد کرد؛ شاید یکی از ویژگی‌های شهر در روزهای کوتاه زمستان همین دیر روشن شدن آسمان باشد!

قربانی از همان اول صبح که می‌خواهد از خانه بیرون بزند، ماسک روی صورت دارد. در این شرایط اسفباری که کرونا به بار آورده اوضاع از این بهتر نمی‌شود، قربانی یک نمونه از میلیون‌ها نفری است که به ناچار سخت تنفس کشیدن زیر ماسک‌های چند لایه را تحمل می‌کند؛ بماند که با این همه رعایت کردن پروتکل‌ها و محدودیت‌های کرونایی که اعمال شد تا وضعیت شهرها از قرمز به زرد برسد و تعداد زیادی از کادر درمان به شهادت رسیدند حالا باید میزبان ویروس جهش‌یافته باشیم.

اعظم قربانی بعد از طی کردن مسافت ۱۵ دقیقه‌ای خانه تا بیمارستان، روز کاری‌اش از ساعت حدود ۷:۲۰، وقتی که تصویر چهره‌اش در اتوماسیون ثبت می‌شود، شروع می‌شود.

بعد از گپ‌وگفتی کوتاه با پرستاران ایستگاه پرستاری و خدا قوت گفتن به نیروهای شیفت شب و خوش‌وبش گذری با پرستاران شیفت صبح که قرار است شیفت را تحویل بگیرند، راهی می‌شود تا خودش را برای حضور در بخش کرونا آماده کند.

بعد از رسیدن به بخش بیماران کرونایی، در ایستگاه پرستاری همراه همکارانش که شامل ۱۲ پرستار می‌شوند، منتظر اعلام بخش می‌مانند تا به محض اعلام، لباس‌های مخصوص را بپوشند و بعد از توکل به خدا، در بخش حاضر شوند.

قربانی می‌گوید: «چند وقت گذشته که تعداد بیماران کم شد، از سه بخش بیمارستان که مخصوص بیماران کرونایی بود و با حداکثر نیرو در حال خدمات بودند، دو بخش تعطیل شده بود و فقط بخش ما فعال بود، اما دوباره تعداد مبتلایان زیاد شده و فعالیت همکاران شروع شده!»

سرپرستار خوشرو و پرانرژی بخش کرونای بیمارستان سینا از لباس‌های مخصوصی که به تن می‌کند، می‌گوید: «تحمل کردن این لباس‌ها یکی از سختی‌های حضور در این بخش است، البته الان در فصل سرما هستیم و گرمای لباس‌ها زیاد حس نمی‌شود؛ اوج کلافگی در فصل تابستان بود. همیشه با خودم می‌گفتم «وقتی ما با آب و هوای نسبتاً خنک تبریز اینطوری در این لباس‌ها خیس عرق می‌شیم، پرستارانی که تو شهرهای جنوبی هستن چی می‌کشن؟!»

تمام خستگی‌ها پشت لحن مهربانشان پنهان می‌ماند

تمام این چشم‌انتظاری‌ها و تحمل گرمای بیش از حد لباس‌های مخصوص بخش، در کنار استرس دائمی مبتلا نشدن خودشان به این ویروس لعنتی با این امید سپری می‌شود که هرچه زودتر بیماران بخش را از شر بیماری رهایی دهند که بتوانند دوباره با سلامت کامل در کنار خانواده‌هایشان حاضر شوند.

البته ناگفته نماند که قربانی دو بار به کرونا مبتلا شده و خودش پرستار خودش بوده! یکی از این دو بار را هم ناقل کرونا به دخترش سلوی بوده. بعد از مبتلا شدن تصمیم می‌گیرد خودشان را در خانه قرنطینه کنند و خودش هم پرستار خودش باشد و هم پرستار دخترش. او می‌گوید: «همسرم خارج از شهر تبریز کار می‌کند و به دلیل شرایط کاری که دارد به ناچار دیر به دیر به خانه می‌آید، ولی اینبار جدای از تمام سختی این دوری‌ها، خوبی دور بودن این بود که ناقل بیماری برای او نبودم!»

قربانی در کنار همکارانش با تمام خستگی‌هایی که طی این چند ماهه به دوش کشیدند، هنوز هم تمام توانشان را می‌گذارند و همه خستگی‌هایشان را پشت لحن محبت‌آمیزشان پنهان می‌کنند تا ذره‌ای انرژی منفی به بیماران منتقل نکنند. او مابین ملاقات بیمارانش و بررسی وضعیت سلامتشان یاد برادر و مادر خود می‌افتد که ۱۵ روز در بیمارستان بستری بودند و کرونا شرایط سختی را برایشان به وجود آورده بود؛ پرستاری خیلی از بیماران کرونایی را در بیمارستان تبریز کرده بود، اما در طی بیماری مادر و برادرش نتوانسته بود حتی برای ملاقات به محل سکونتشان، یعنی میاندوآب برود.

جبران روزهای دور از خانواده

عصر است و شیفت کاری خانم قربانی تمام شده. ماسک مخصوص بیمارستان را که از روی صورت برمی‌دارد، خطوط عمیقی روی چهره‌اش نقش بسته که خیلی از آن‌ها به رنگ کبود است، با تمام این اوصاف می‌گوید: «من عاشق کارم هستم و اگر غیر از این بود، تا الان بارها در شرایط سخت آن را کنار می‌گذاشتم.»

ساعت حدود ۳ بعد از ظهر است و حالا خانم قربانی بعد از تقریباً ۷ ساعت کار پر از مشغله راهی خانه شده. او یک بانوی ایرانی است و با وجود تمام خستگی‌های یک شیفت سخت کاری، بر خودش واجب می‌داند که وظیفه خانه‌داری‌اش را دنبال کند، البته ناگفته نماند که او عاشق خانواده و کارهای مربوط به خانه است و این کار را با عشق انجام می‌دهد.

او از زمانی که از بیمارستان بیرون می‌آید شروع می‌کند به تهیه تدارکات خانه؛ از خرید مایحتاج خانه در طول مسیر گرفته تا آشپزی و رسیدگی به گل و گلدان خانه و خواندن کتاب مورد علاقه و گپ‌وگفت با دخترش سلوی. یکی از لذت‌بخش‌ترین لحظاتی که در طول روز برای قربانی اتفاق می‌افتد، همین ساعاتی است که در کنار دخترش می‌گذراند. او از روزهای سخت اوایل شیوع کرونا در کشور می‌گوید: «وقتی بحث کرونا جدی شد و صحبت از قرنطینه شد، دخترم را به مدت ۵۰ روز فرستادم پیش همسرم؛ چون آن روزها اطلاعات کاملی از ویروس کرونا در دسترس نبود و تنها حرفی که خیلی داغ بود، کشنده بودن این ویروس بود. من هم از استرس و ترس، دخترم را فرستادم در محلی که همسرم مشغول بود، اما بعد از ۵۰ روز سلوی حوصله‌اش سر رفته بود و دلتنگی‌ها هم اجازه دور بودن بیشتر از این را به ما نمی‌داد. همین باعث شد که برگردد.»

قربانی که حالا بعد از یک سال تلاش و تحمل کردن سختی مثل همه ما فکر می‌کرد که جشن پایان این ویروس منحوس نزدیک است، الان در اضطراب ویروس جهش یافته است که به جان مردم افتاده و برای التیام تمام دلشوره‌هایش وقتی پایان یک روز پر ماجرا، سرنماز می‌ایستد، از خدا طلب می‌کند که: «خدایا! روز بدون ماسک از راه برسد تا دوباره بتوانم لبخند همکاران و خانواده‌ام را ببینم و خبری از ویروس نباشد که دیگر توان آن را نداریم!»
مهر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا