در گذشته فردین و فروزان با هم میرقصیدند حالا عطاران و عزتی
در گذشته فردین و فروزان با هم میرقصیدند حالا عطاران و عزتی
«بهمن فرمانآرا» فیلمسازی با کارنامهای پر و پیمان است که «امید» کلیدواژهای همیشگی در کارهایش بوده و کوشیده تصویری حقیقی را از شرایط جامعه به نمایش بگذارد. فرمانآرا در این سالها، فیلمهای متعددی ساخته که برخی از آنها مدتها پشت سد توقیف مانده و با گذشت چند سال از ساختشان، به اکران رسیدهاند. درباره مفهوم امید در آثار فرمانآرا، رابطه حکومت با سینما و دلمشغولیهای فیلمسازی که به دهه هشتم زندگیاش نزدیک میشود، گفتگوی او با ایلنا را در ادامه میخوانید.
چقدر برایمان امید گذاشتهاند که به مردم بشارت دهیم؟
آقای فرمانآرا وقتی به کارنامه سینمایی شما نگاه میکنیم، در اکثر آثارتان شاهد تصویر شرایط سختی هستیم که در جامعه جریان دارد. با این وجود همواره کلید واژه امید در کارهای شما مشهود است. ولی در «حکایت دریا» اگر نگوییم امید کاملا محو شده، در بهترین حالت بسیار کمرنگ است. به عنوان مثال شخصیت امیر دشتی (صابر ابر) که شاگرد ممتاز شخصیت اصلی داستان است، ابتدا قصد رفتن از ایران را دارد و در انتها نیز کشته میشود. آیا این تغییر رویه شما در آخرین فیلمتان به این معناست که در شرایط فعلی امیدی برای نسل جوان باقی نمانده است؟
به چند صورت میتوانم سوال شما را جواب دهم. در وهله اول با نگاهی واقعبینانه و واقعگرایانه باید بپرسم که چقدر دولت امید، برای ما امید گذاشته است که بخواهیم این را از خودمان به دیگران بشارت دهیم؟ من معتقدم که در زندگی امید وجود دارد وگرنه صبح به چه دلیل بلند شوم و دنبال کاری بروم؟ پس امید همیشه در بین ما که اینجا زندگی میکنیم مستتر است. ممکن است خارجیها یا ایرانیهایی که خارج از ایران هستند، امیدشان به چیز دیگری باشد. از طرف دیگر، وقتی به اخبار روزنامهها، صداوسیما و به عنوان مثال اظهاراتی که احمد طبری که در دادگاه داشت، نگاه میکنیم، برای بچهای که اینجا در حال بزرگ شدن است همان حسی را دارد که در جواب امیر دشتی فیلم «حکایت دریا» که میگوید «ترکیه ویزا نمیخواهد»، میگویم «جهنم هم ویزا نمیخواهد ولی آدم نمیتواند به جهنم برود.»
فرار امیر دشتی برای این است که امیدی نیست و جایی ندارد. حالا من به عنوان فیلمساز میتوانم در باغ سبزی هم نشان دهم. در باغ سبز من در این فیلم سکانس آخر است که بعد از مردن امیر، متوجه میشویم که استاد در تیمارستان است و همه این موارد اوهام او بوده است. واقعبینانه و شرافتمندانه بگویم که من نمیتوانم امیدی بیشتر از این بدهم که همه این چیزهایی که دیدید، میتواند توهمات آدمی باشد که عقل خود را از دست داده.
سیستم مهندسی شده پخش سانس فیلمها را میدزدد
البته در این صورت هم، میتوان برداشت ناامیدوارانهای از شرایط نشان داده شده در فیلم داشت چراکه به هر حال شرایطی ایجاد شده که استاد فرهیخته را به تیمارستان رسانده است.
درست است. به هر ترتیب ما در حال زندگی هستیم، اما کور و کر نیستیم که هیچ چیز را نبینیم. به هر جهت منتقدان، اگر فکر میکنند من سیاهتر یا سفیدتر شدهام، بگویند. ولی لازم است بگویم موقعی که «دلم میخواد» را که فیلم شادتری بود ساختم، این سیستم مهندسی شده پخش تولیدات سینمایی بلایی سرش آورد، که حتی نتوانست پول خودش را دربیاورد. در حالی که ما فکر میکردیم فیلم به راحتی در شرایط موجود ۱۰، ۱۲ میلیارد میفروشد. وقتی سانس فیلم را میدزدند و زمانهایی را به آن میدهند که جالب نیست، چه میشود کرد؟ در اکران، به جای ۱۲ سانس در روز که میتوانست فیلم در دو سینما داشته باشد، آخر سر ۲۳ سانس را به فیلمی دادند که مال خودشان بود و یک سانس را به من دادند که آن هم ساعت ۱۱ صبح بود. در آن ساعت هم شما باید خیلی بیکار باشید که به سینما بروید! در واقع این شرایطی است که ما در آن، فیلم میسازیم و پخش میکنیم.
همه جا پر شده از فیلمهایی که تفاوتی با فیلمفارسیهای قبل از انقلاب ندارد
در گذشته فردین و فروزان با هم میرقصیدند حالا رضا عطاران و جواد عزتی
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که به دلیل همین موضوع «حکایت دریا» را به صورت آنلاین اکران کردهاید؟
«حکایت دریا» برای سینما ساخته شده و زیباییاش به این است که آن را در پرده عریض سینما ببینیم، ولی موقعی که میبینم سه سال است به آن اکران ندادهاند و خود پخشکننده که سه سال قبل با من قرارداد بسته پول پیشاش را میگیرد و قرارداد را فسخ میکند، چه میشود کرد. از سوی دیگر کرونا هم که سینماها را تعطیل کرده است، برای اکران این فیلم، چند سال دیگر باید صبر میکردم؟
گهگاهی که رویشان میشد به من پیشنهاد اکران فیلم در گروه هنر و تجربه را میدادند؛ کافیست شما سالن هنر و تجربه سینما فرهنگ را ببینید، تنها ۶۰ صندلی دارد. با این وضعیت چقدر باید بلیت بفروشید تا با این ۶۰ صندلی حداقل بتوانید ۱ میلیارد و نیم هزینه فیلم را پس بگیرید؟ همه این موارد که گفتم معضلاتی برای سینماست که آن را شاهدیم. هر جایی را نگاه میکنید، تماما پر شده از فیلمهایی شبیه فیلم فارسیهای قبل از انقلاب. آن زمان فردین و فروزان با هم میرقصیدند و امروز رضا عطاران و جواد عزتی.
امروز با حدود ۸۰ سال سن، به هیچ وجه نمیگویم که سیستم قبل از انقلاب بهتر از این سیستم بود. چراکه آنجا هم ما مشکلات سانسور و مسائل دیگری را داشتیم. ولی اگر در آن سیستم به سینما میرسیدید، دیگر کسی از شما سانس نمیدزدید. اینجا این مسئله هم اتفاق میافتد و زمانی هم که به پخشکننده اعتراض میکنیم، میگویند سینماها دست ما نیست. در حالی که همه سینماها دست خودشان است. یعنی هم مالک سینما هستند، هم دفتر پخش دارند و هم پولشان را برای ساخت فیلمهایی همچون تگزاس یک، دو و سه هزینه میکنند. اما من همچنان در حال ساخت فیلم در این شرایط هستم.
برای حفظ شغلشان ۹ ماه است که خبر فیلم بعدی من را اعلام نمیکنند
هرچیزی که الان میگویم از دل رنجیدهای است که بازهم به زور مایوس نمیشود. همین حالا هم، صبح که بیدار میشوم، سناریوی دیگری مینویسم. نکته جالب اینکه سناریو قبلی که نوشتم، پروانه ساخت خود را گرفته ولی هنوز خبر آن را اعلام نکردهاند. این در حالی است که خبر هر سناریویی که پروانه ساخت میگیرد، فورا توسط روزنامههای کثیرالانتشار اعلام میشود.
وقتی از آنها میپرسم چرا ۹ ماه است خبر دریافت پروانه ساخت فیلم من را اعلام نمیکنید؟ میگویند ما نمیخواهیم گروههایی مزاحم شما شوند. این در حالی است که تنها سناریو نوشته شده و هنوز فیلمی ساخته نشده است ولی شما برای حفظ شغل خودتان خبر آن را اعلام نمیکنید که نگویند چرا به فرمانآرا پروانه ساخت دادهاید؟ بعد به من میگویید که عدهای مزاحم شما میشوند؟!
اگر لیست آدمهای فرهیخته مملکت همچون داریوش شایگان، کریم امامی و شاهرخ مسکوب را از نظر بگذرانید، میبینید که هیچکدام آنها در ۴۲ سال گذشته جایگزین نشدهاند. در صورتی که ۴۲ سال زمان کمی نیست. حال در چنین شرایطی به شاملو بد و بیراه میگویید و شاعر فعلی را دهنمکی معرفی میکنید؟
باتوجه به اینکه در آثار مختلف خود همواره تلاش داشتید تا تصویری حقیقی از شرایط جامعه را به نمایش بگذارید، تحلیلتان از شرایط فعلی جامعه ایرانی چیست؟ آیا در این شرایط باید به برآیند نیروها و توان اجتماعی فرهنگی جامعه در یک محور خاص گرایش پیدا کنیم یا آزادانه به تنوع اهداف و برنامههایمان مشغول باشیم؟
اگر لیست آدمهای فرهیخته، هنرمند و اصولا فرهنگی مملکت شامل شاعر، فیلمساز، نویسنده، فیلسوف همچون داریوش شایگان و مترجم همچون آقای کریم امامی و شاهرخ مسکوب را در ۴۲ سال گذشته از نظر بگذرانید، میبینید که همه در این مدت از دنیا رفتهاند. اما کدامیک از این افراد در این چهار دهه سال جایگزین شده است؟ ۴۲ سال زمان کمی نیست. مثل این است که وزارت راه و ترابری هنوز وقتی تصادف وحشتناکی در نزدیکی بندرعباس اتفاق میافتد، به شاه فحش میدهد. آقا شاه که مرد و تمام شد؛ باور کنید ۴۲ سال برای درست کردن یک جاده یا گردنه کافی بوده و اکنون مسئولیت آن با شماست، ولی باز به شاه فحش میدهند. در صورتی که اسب مرده لگد زدن ندارد. اینها مسائلی است که شما میبینید؛ این آدمها جایگزین نشدهاند. اما در چنین شرایطی به شاملو بد و بیراه میگویند و شاعر فعلی را دهنمکی معرفی میکنند.
اصلا نیازی به اینکه کسی به من جایزه بدهد ندارم و حتی جایزههایی را که دادهاند پس از اینکه در خانه سینما را بستند، پس دادم. بنابراین نه دنبال جایزه، که دنبال این هستم که با تجربیاتی که داشتم و پیدا کردم بتوانم با مخاطبان مملکت خودم دیالوگ داشته باشم. جواب آن را هم پس میدهم. انتظار این را هم ندارم که همه فیلم را دوست داشته باشند و از من تعریف و تمجید کنند ولی دلم میخواهد من هم همان فرصت را داشته باشم برای اینکه فیلمام در اکران، روی پرده سینما برود. به هر جهت چند سال از تاریخ ساخت این فیلم گذشت و تازه به اکران آنلاین رسیده است.
وقتی طبری میگوید «رفیقم ۸۰۰ میلیارد هم به حسابم میریخت، لواسان را هم به نامم میکرد» برای مردمی که یک میلیون و نیمشان به وسط ماه نمیرسد، چه اتفاقی میافتد؟
حراست دانشگاه بهترین شاگردهایم را اخراج کرد، من هم درس دادن را رها کردم
نقطه مشترک اکثر کارهای شما تصویر کردن شرایطی است که آدمهای داستان را با بحرانهایی روبه رو میکند اما به هر ترتیب شخصیتهای اصلی اکثر کارهای شما خاک وطن را مقدس دانسته و حاضر به ترک آن نیستند. در «حکایت دریا» نیز با نویسنده بزرگی طرف هستیم که در شرایط نابسامان پیرامونش راه به تیمارستان برده است. اما باز وطن برایش مقدس بوده و در صحبت با شاگردش میخواهد او را از مهاجرت منصرف کند. ولی امیر دشتی که شاگرد اوست و قرار است به نوعی ادامه دهنده راه او باشد به گونهای میگوید چارهای جز رفتن از ایران ندارد و قصدش برای ترک ایران جدی است.
وضعیت جوانها با من متفاوت است. من در سن ۷۹ سالگی بلند میشوم، میروم و میآیم و فیلمنامه جدید مینویسم و با شما که جوانتر هستید درباره فیلم صحبت میکنم. دلیلش این است که از نظر فرهنگی به این مملکت بدهکارم. من اینجا بزرگ شدم و تحصیل کردم. زبان انگلیسی را مثل زبان مادری بلد هستم اما شغلی در دانشگاه استنفورد و کلمبیا نمیخواهم. چون دانشجوی آمریکایی من را لازم ندارد. او اسپیلبرگ و مارتین اسکورسیزی و صد نفر دیگر را دارد. چرا الان من اینجا درس نمیدهم؟ در دوره کوتاهی در دانشگاه هنر درس میدادم، سر امتحان که رفتم، دیدم دوتا از بهترین شاگردهای کلاس حضور ندارند. دلیل را پرسیدم، گفتند حراست آنها را بیرون کرده است. گفتم پس من هم دیگر درس نمیدهم. وقتی بهترین شاگردهایم را بیرون کردید و به آنها گفتید که لایق دانشگاه نیستید، من هم میگویم که شما هم لایق من نیستید. خودم نوهای ۱۸ ساله دارم و دلم برای جوانهای این مملکت میسوزد. زمانی هم هست که آدم فکر میکند هیچ راه چپ و راستی ندارد. در فیلم نیز بعدا میفهمیم که آن دانشجو قصد داشته به ترکیه برود تا فعالیت سیاسی کند و آمده تا با استادش خداحافظی کند. بعد هم میفهمیم که نرفته و اینجا مجروح شده و در نهایت نیز میمیرد.
اما با همه این توضیحات من در انتها یک شعر امیدوارکننده از شمس لنگرودی را میخوانم که میگوید تاریکی هست ولی نوید روزی را میدهد که از انتهای آب بیرون میآیید. علت اینکه خواستم فیلم با این شعر تمام شود، دقیقا این بود که بگویم دوره خوب، بد و متوسط در طول تاریخ چند هزار ساله ما بوده و خواهد بود و نباید ناامید شد.
مردم همیشه از ما ۵۰ قدم جلوتر هستند و در همه حرکتهای اجتماعی ابتدا مردم عادی بیرون میآیند. اما زمانی که آقای طبری در صداوسیما میگوید «رفیق من ۸۰۰ میلیارد هم به حساب من میریخت، لواسان را هم به نام من میکرد»، برای مردمی که یک میلیون و نیمشان هم به وسط ماه نمیرسد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ و چطور شب را صبح میکنند؟
در شرایط کنونی جامعه، بسیاری معتقدند که مردم ایران از روشنفکران قهر کردهاند و به آنها اعتمادی ندارند، از ثروتمندان متنفرند و آنها را دلیل گرفتاریها و فقر خود میدانند، به سیاست و سیاستمداران مشکوکند و گمان دارند که همه آنها دروغ میگویند، با این وجود بخشی بزرگی از آنها به کشور خود وفاداراند و قهرمانان خود را تا سرحد جان گرامی میدارند. شما چه تصویری از این مردم میتوانید ارایه دهید؟ آیا آنها از واقعگرایی فاصله گرفتهاند و آرمانگرا شدهاند؟
مردم همیشه از ما ۵۰ قدم جلوتر هستند. در همه حرکتهای اجتماعی اول مردم عادی هستند که بیرون میآیند. یادم میآید یک آقایی را دیدم که میگفت تمام زیر و بم شدن مملکت به خاطر شعرهای شاملو بوده است. به آن آقا گفتم، در مملکتی که یک کتاب با ۵۰۰ جلد چاپ میشود، اگر هرکدام از جلدها را هم ۶ نفر خوانده باشند، نتیجهای بیش از سه هزار خواننده ندارد. پس چرا این حرکت را برعهده روشنفکر یا شاعر و نویسنده مملکت میگذارید؟ ما در تصویر کردن آن چیزی که یکی به شعر، نقاشی یا فیلم و تئاتر میکند، سهیم هستیم اما حرکتها همیشه حرکتهای سیاسی است.
وقتی آقای طبری در صداوسیما میگوید «رفیق من ۸۰۰ میلیارد هم به حساب من میریخت، لواسان را هم به نام من میکرد»، برای مردمی که یک میلیون و نیمشان هم به وسط ماه نمیرسد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ وقتی یکی از ۸۰۰ میلیاردی صحبت میکند که صفرهای آن را هم نمیتوان شمرد، مخاطبی که آن را میشنود آن شب چطور میخوابد؟ این مسئلهای است که ما به واقع با آن مواجهیم.
مردم همیشه حق دارند. مثل وقتی که آدم تب کرده و حرارت اضافه را با دستش حس میکند، مردم همیشه زودتر از ما این تب را میفهمند، برای اینکه با زندگی واقعی روبهرو هستند. در خانواده ما، کارخانهای هست که ۱۶۰ کارگر دارد و من این آدمها را از نزدیک میبینم و میدانم که اگر ما اضافه کار ندهیم، این حقوق عادی کارگر به پایان ماه نمیرسد. چراکه بابت یک جفت کفش که جنس خوب هم نیست باید ۲۰۰ هزارتومان پول بدهند. همه اینها را به چشم میبینم ولی معتقدم که ملت همیشه از ما به عنوان کسانی که کار فرهنگی میکنیم، طلبکار هستند. آنها همیشه ۵۰ قدم از ما جلوتر هستند. چراکه تبر را ابتدا آنها میگیرند. با اولین فشار آنها هستند که به جای دو شب سیبزمینی خوردن، مجبور میشوند که چهار شب سیبزمینی با خانواده بخورند. البته که الان همان سیبزمینی کیلویی ۱۵ هزار تومان شده است!
هیچ انقلاب یا حرکت اجتماعی با کتاب، فیلم و نمایشنامه شروع نشده، زیربنا همیشه اقتصادی است
به ما سوبسید ندهید، فقط ما را رها کنید
بهمن فرمانآرا فیلمهای متعددی ساخته که برخی از آنها سالها توقیف بودهاند و با گذشت چندین سال به اکران رسیدهاند. از نگاه شما در چنین جامعهای آیا سینما و اصولا هنر میتواند آزادانه بازتاب دلمشغولیهای خالقان آنها باشد یا باید لزوما هدفمند باشد؟ اصولا نگاه شما به هنر متعهد چیست و آیا آن را مخالف ذات هنر نمیدانید؟
هیچ انقلاب یا حرکت اجتماعی، با یک کتاب، نقاشی، فیلم و نمایشنامه شروع نشده و زیربنا همیشه اقتصادی است. در مملکت ما زمانی که قرار است چاپ اول یک کتاب منتشر شود، اگر خیلی امیدوار باشند ۲۵۰۰ نسخه از آن چاپ میکنند. جمعیت کشور از ۳۷ میلیون به بیش از هشتاد میلیون رسید اما خرید کتاب جزو نیازمندیهای مردم عادی مملکت نیست. برای اینکه کتابی هم که قبلا ۲ تومان میخریدید، اکنون ۲۵۰ تومان شده است. بنابراین هدفمند بودن فیلم آخر من در جهت این بوده که به مردم بگویم این آینهای است که به نظر من میآید. به درون این آینه نگاه کنید، این ما هستیم؛ حکایت دریا، حکایت همه ماست. هم وسعت دارد و هم چیزهای دیگر ولی من در حال نشان دادن دریای آرام آن هستم، وای بر احوال ما اگر قرار باشد این دریا طوفانی شود. چون در اینصورت همه را با خودش میبرد.
دولت در مورد مسائل فرهنگی مثل زانوی همان پلیسی است که روی گردن آن سیاهپوست (جورج فلوید) گذاشته شده و سه مرتبه میگوید «نمیتوانم نفس بکشم» ولی انگار فایدهای ندارد. ما به دولتی نیاز داریم که ارزش فرهنگ را بداند.
ما مملکت با فرهنگی هستیم و فرهنگ عظیمی را پشت خود داریم. شعرای بزرگی داریم و اصلا با همسایههای این طرف و آن طرف خود قابل قیاس نیستیم و به دولتی نیاز داریم که ارزش فرهنگ را بداند. نمیگویم به ما سوبسید بدهد، فقط ما را رها کنید. دولت در مورد مسائل فرهنگی مثل زانوی پلیسی است که روی گردن آن سیاهپوست(جورج فلوید) گذاشته شده و سه مرتبه میگوید «نمیتوانم نفس بکشم» ولی انگار فایدهای ندارد.
آیا من دلم میخواهد که همیشه فیلمهایی با مضمون حکایت دریا بسازم؟ من هم دلم میخواهد فیلمهای مفرح بسازم. شخصا نیاز ندارم که حتما کسی در فیلم من حالش بد شود. ولی منظور همه این تصاویری که بی مهابا آن را بیان میکنم، این است که در حال نشان دادن مردم هستم.
عدهای در حرمسرا هستند و عدهای دیگر در خیابان، عدهای کارگر هستند و عدهای خودی
دسترسی به دانشگاه آسان شده ولی شغلها کجاست؟
در سالهای اخیر سینمای ایران تمایل زیادی به نقد جامعه و سیاست پیدا کرده که برخی از آنها در جذب مخاطب موفق و برخی شکست خوردهاند. آیا موضوع نقد جامعه که اکنون به تصویر درآمده و اجازه اکران پیدا میکند، سکه زریست که انبانِ سازندگان آن را پرمیکند یا سینمای اجتماعی و سیاسی امروز ایران در این سالها قادر بوده بر نگاه سیاستمداران و مجریان مملکت تاثیرگذار باشد و هشدارهای لازم را به آنها بدهد؟
نمیتوانم بگویم که فیلمهای ما بر حاکمیت و دولت اثرگذار بوده است. چون اولا سیستمی درست شده که بر اساس آن عدهای در حرمسرا هستند و عدهای دیگر در خیابان. عدهای کارگردان هستند که دولت در این ۴۲ سال از آنها پشتیبانی و حمایت مالی کرده است. این افراد «خودی» به شمار میآیند و هر زمانی که فیلم بسازند یا عید نوروز اکران میشود یا عید فطر یا یک زمان خوب دیگر.
قبل از اینکه قرارداد اکران فیلم «حکایت دریا» را فسخ کنم، به من گفتند حاضرند فیلم را دهه اول محرم اکران کنند. زمانی که خود من هم به سینما نمیروم. شما میخواهید فیلم را بسوزانید خب بنزین روی آن بریزید. فیلم و کتاب سوزاندن کار من نیست. من دیروز به دنیا نیامدهام که تفاوت حالا و بعد را ندانم.
فیلم «دلم میخواد» هم داستان آدمی بود که احوالات پریشان داشت ولی میگفت خوشی هم سهم ملت ایران است. چه کسی که کارگر معمولی است و چه کسی که مهندس یا معمار است، بالاخره به خوشی در یک زمانی از زندگی نیاز دارد. به هر ترتیب شما روی همه این احوالات حساب میکنید. به عنوان مثال میخواهیم برای بچهمان یا خاله یا یک فردی جشن تولدی در خانه خود بگیریم، چقدر آدم دعوت میکنیم؟ حداکثر ۲۰ تا ۲۵ نفر. چرا باید کسی در خانه شما را بزند و بگوید: شما زیادی سر و صدا میکنید و باید شناسنامههایتان را ببینیم؟
وقتی مسئول مملکت میگوید شما از هر جای شهر تهران راه بیفتید فقط ۱۵ دقیقه طول میکشد تا به مواد مخدر برسید، میخواهم ببینم نیروی انتظامی چه کار میکند که مواد مخدر اینقدر گسترده و به این آسانی در دسترس است؟
دسترسی به دانشگاه برای جوانها آسان شده است ولی شغلها کجاست؟ یکی از بچههای دوستان من، دانشگاه آزاد میاندوآب، رشته کامپیوتر قبول شده بود و تنها پنجشنبه و جمعهها معلم داشتند و ۵ روز دیگر را تهران بود. دانشگاه از نظر کمیت فراوان شده ولی شغلی نیست. طرف مهندس مکانیک است ولی لهله میزند برای اینکه راننده کسی شود؛ چون شغل برایش نیست. یا بدون پارتی، شغلی نیست.
برخی علاقمند به تعامل با سینما نبودند و اگر میشد سینماها را با سه سوت تعطیل میکردند
رابطه میان حاکمیت را با سینما چگونه میبینید؟ آیا این دو توانستهاند نسبتی از تعامل و دلالت را میان یکدیگر برقرار کنند؟ آیا این نسبت در دوران تسلط اصلاحطلبی و اصولگرایی زیاد یا کم میشود و آیا میتوان مدعی شد که در سالهای نه چندان دور (مراد دوران آقای احمدینژاد است) این نخ به کلی پاره شد و پس از آن اعتماد دوسوی این نخ به یکدیگر، دیگر فرصت بازسازی پیدا نکرد؟
برخی از بدو خود به هیچ وجه علاقمند نبودند که تعاملی با هنر سینما پیدا کند. اگر میشد و اگر مخارج سینماها نبود واقعا با سه سوت سینماها را تعطیل میکردند ولی سینما یکی از محبوبترین هنرهاست، بنابراین مردم برای آن میآیند. اکثر مشتریان سینما در تمام جهان هم بین سن ۱۴ تا ۲۵ سال است و ما هم در این قضایا مستثنا نیستیم.
وقتی آقای شمقدری به عنوان فیلمساز، مسئول سینمای این مملکت میشود و در خانه سینما را میبندد، من هم میآیم و به خاطر تعطیل و بیارزش کردن تمام صنوف سینما تمام جایزههایم را پس میدهم. گفتم اگر این نهاد است، آن را نخواستم. وقتی آقای احمدینژاد، شمقدری را انتخاب میکند و برای سینما تصمیم میگیرد، بهتر که بین آنها نباشم. من ۴ سال از پلههای وزارت ارشاد بالا نرفتم و با تمام پیغامها که اگر سناریو بدهید تصویب میکنیم، به آنها فیلمنامهای هم ندادم و گفتم نمیخواهم. در سنی نیستم که ۴ سالم را معطل شوم ولی در همین مدت یک نمایشنامه نوشتم، دو فیلم مستند ساختم که اجازه آنها را لازم نداشت و کتاب «فیلم ساختن» سیدنی لومت را هم به فارسی ترجمه کردم. افسرده در منزل نشستم؛ اما تصمیم گرفتم که با آن گروه فیلم نسازم و نساختم. چراکه وقتی کسی مثل شمقدری رئیس من یعنی رئیس سینما میشود، آن را توهین به خودم میدانم.
گفتگو: حامد قریب