دو روز دیگر دور هم جمع میشویم تا طولانیترین شب سال را جشن بگیریم و در کنار هم امیدوار به انتظار زمستانی پر برف و پر از نعمت بنشینیم. اگرچه این روزها هوای تبریز سرد است اما بازارِ خرید برای شب یلدا داغ است
جنب و جوش در #بازارِ _تبریز تمامی ندارد. با این حال گرانیها دغدغه #مردم بوده و موضوع بحث و گفتوگوی آنها هم شده دو روز دیگر دور هم جمع میشویم تا #طولانیترین_ شب _سال را جشن بگیریم و در کنار هم امیدوار به انتظار #زمستانی پر برف و پر از نعمت بنشینیم. اگرچه این روزها هوای #تبریز سرد است اما بازارِ خرید برای شب یلدا داغ است و جنب و جوش در بازارِ تبریز تمامی ندارد. با این حال گرانیها دغدغه مردم بوده و موضوع بحث و گفتوگوی آنها هم شده است.
سکانسِ اول؛ بازارِ کره نی خانه
خانم میان سالی در حال جمع کردن پرتقال است و فروشنده اصرار دارد که حتما هندوانه هم بخرد که از این هندوانه جای دیگری نمیتواند پیدا کند. آقایی که از موهای سفید و عصای در دستش معلوم است نزدیک به هفتاد سالی عمر از خدا گرفته از فروشنده مغازه روبرو قیمت خرما را میپرسد.
کمی جلوتر خانم نسبتا جوانی رو به فروشندهای که در حال مرتب کردن سبزیهایش است میگوید:” آخر شب چله با این گرانیها جشن گرفتن دارد؟ مردم دلشان خوش است انگار!” فروشنده جوابی نمیدهد اما یکی دیگر از مشتریان که خانم ۵۰ سالهای است در جواب خانم جوان میگوید:”مردم به جز دور هم جمع شدن و این دلخوشیها چه چیز دیگری دارند؟ چرا همین دلخوشیها را هم برای مردم زیاد میبینید؟ چون گرانی است سرمان را بذاریم بمیریم و زندگی نکنیم؟”
بدون معطلی از کنارشان عبور میکنم تا شاهد یک جر و بحث احتمالی نباشم. هم خانم جوان حق دارد و هم آن خانم میانسال، گرانیها مردم را آزار میدهد و از طرف دیگر شادی باسادهترین چیزها حق مردم است.
سکانسِ دوم؛ بازارِ گرجیلر
اولین ورودی از بازار سرپوشیده را وارد میشوم تا چرخی در بازار لوازم خانگی بزنم. آقا و خانم نسبتا جوانی با دو پسر بچه به سختی چندین تکه لوازم خانه را حمل میکنند. خانم جوان رو به همسرش میگوید:” الان نمیخریدیم دم عید باید گرانتر میخریدیم، میگویند قرار است دلار ۵۰ هزار تومان شود و قیمت همه چیز دو برابر شود!” مرد جوان با تکان دادن سر حرف همسرش را تایید میکند.
در قسمتی از بازار یکی از فروشندگان و مشتریان که ظاهرا از قبل همدیگر را میشناسند مشغول تحلیل خریدهای مردم هستند. مرد جوان رو به فروشنده میگوید:”همه از نداری مینالند اما در بازار مشغول خرید هستند. این پولها را از کجا می آورند؟” فروشنده با مکثی جواب میدهد:”برخی دارند همدیگر را میترسانند که قرار است گرانی بیشتر شود و همین امروز بخریم بهتر از دیروز است! مردم از ترسِ گرانی چیزهایی که لازم ندارند را هم میخرند تا گران نشود. خدا عاقبتمان را بخیر کند.”
سکانسِ سوم؛ بازارِ سرپوشیده
اینجا خیلی خبری از بحثهای گرانی نیست؛ مسیر تنگ است و همه به دنبال آن هستند که بعد از خرید بلافاصله حرکت کنند. آقا و خانم میانسالی مشغول خرید پشمک و آجیل هستند معلوم است که شب یلدا قرار است میزبان فرزندان و نوههایشان باشند. در مغازه دیگری آقای جوانی دنبال چایی خوب است و میگوید:”البته برخی مهمانهایمان باکلاس تشریف دارند و شب چله دنبال قهوه هستند اما هیچ چیز جای چایی را نمیگیرد.”
کمی جلوتر مادر و دختری در حال بحث هستند. دختر جوان با بی حوصلگی به مادرش میگوید:”حالا اگر این همه خرید نکنیم نمیشود؟ آنها هم چیزی برای ما نخرند، واجب نیست که این همه هزینه به هم تحمیل کنیم. ساده برگزار کنیم تا بعدا دلخوری این هزینهها را هم نداشته باشیم.” ظاهرا بحث بر سرِ خنچههای عروس و دامادی است و عروس خانم دلِ خوشی از تشریفات و هزینهها ندارد..
سکانسِ اول؛ بازارِ کره نی خانه
خانم میان سالی در حال جمع کردن پرتقال است و فروشنده اصرار دارد که حتما هندوانه هم بخرد که از این هندوانه جای دیگری نمیتواند پیدا کند. آقایی که از موهای سفید و عصای در دستش معلوم است نزدیک به هفتاد سالی عمر از خدا گرفته از فروشنده مغازه روبرو قیمت خرما را میپرسد.
کمی جلوتر خانم نسبتا جوانی رو به فروشندهای که در حال مرتب کردن سبزیهایش است میگوید:” آخر شب چله با این گرانیها جشن گرفتن دارد؟ مردم دلشان خوش است انگار!” فروشنده جوابی نمیدهد اما یکی دیگر از مشتریان که خانم ۵۰ سالهای است در جواب خانم جوان میگوید:”مردم به جز دور هم جمع شدن و این دلخوشیها چه چیز دیگری دارند؟ چرا همین دلخوشیها را هم برای مردم زیاد میبینید؟ چون گرانی است سرمان را بذاریم بمیریم و زندگی نکنیم؟”
بدون معطلی از کنارشان عبور میکنم تا شاهد یک جر و بحث احتمالی نباشم. هم خانم جوان حق دارد و هم آن خانم میانسال، گرانیها مردم را آزار میدهد و از طرف دیگر شادی باسادهترین چیزها حق مردم است.
سکانسِ دوم؛ بازارِ گرجیلر
اولین ورودی از بازار سرپوشیده را وارد میشوم تا چرخی در بازار لوازم خانگی بزنم. آقا و خانم نسبتا جوانی با دو پسر بچه به سختی چندین تکه لوازم خانه را حمل میکنند. خانم جوان رو به همسرش میگوید:” الان نمیخریدیم دم عید باید گرانتر میخریدیم، میگویند قرار است دلار ۵۰ هزار تومان شود و قیمت همه چیز دو برابر شود!” مرد جوان با تکان دادن سر حرف همسرش را تایید میکند.
در قسمتی از بازار یکی از فروشندگان و مشتریان که ظاهرا از قبل همدیگر را میشناسند مشغول تحلیل خریدهای مردم هستند. مرد جوان رو به فروشنده میگوید:”همه از نداری مینالند اما در بازار مشغول خرید هستند. این پولها را از کجا می آورند؟” فروشنده با مکثی جواب میدهد:”برخی دارند همدیگر را میترسانند که قرار است گرانی بیشتر شود و همین امروز بخریم بهتر از دیروز است! مردم از ترسِ گرانی چیزهایی که لازم ندارند را هم میخرند تا گران نشود. خدا عاقبتمان را بخیر کند.”
سکانسِ سوم؛ بازارِ سرپوشیده
اینجا خیلی خبری از بحثهای گرانی نیست؛ مسیر تنگ است و همه به دنبال آن هستند که بعد از خرید بلافاصله حرکت کنند. آقا و خانم میانسالی مشغول خرید پشمک و آجیل هستند معلوم است که شب یلدا قرار است میزبان فرزندان و نوههایشان باشند. در مغازه دیگری آقای جوانی دنبال چایی خوب است و میگوید:”البته برخی مهمانهایمان باکلاس تشریف دارند و شب چله دنبال قهوه هستند اما هیچ چیز جای چایی را نمیگیرد.”
کمی جلوتر مادر و دختری در حال بحث هستند. دختر جوان با بی حوصلگی به مادرش میگوید:”حالا اگر این همه خرید نکنیم نمیشود؟ آنها هم چیزی برای ما نخرند، واجب نیست که این همه هزینه به هم تحمیل کنیم. ساده برگزار کنیم تا بعدا دلخوری این هزینهها را هم نداشته باشیم.” ظاهرا بحث بر سرِ خنچههای عروس و دامادی است و عروس خانم دلِ خوشی از تشریفات و هزینهها ندارد.//اناج