اخبار

از درآمد کم خبرنگاری تا رانندگی!

و چه سخت است نوشتن و این همان دردی است که یک خبرنگار چندین ساله را از حیطه خبر جدا می‌کند و به کار دیگری وا می‌دارد.

باز هم یک سال گذشت و ما بزرگ‌تر شدیم با قلم‌هایمان، با نوشته‌هایمان و با تمام درد و رنج‌هایمان. سخت تر از تمام سال‌های خبرنگاری‌ام گذشت؛ وقتی نمی‌دانستم چه بنویسم؛ شاید اولین باری بود که نمی‌دانستم چه باید نوشت چراکه ما نیز چون همه مردم مبهوت بودیم از کرونایی که فکر می‌کردم یک ساله بساطش را برمی‌چیند.

چقدر سخت است بودن و شنیدن و زخم خوردن از دردهایی که باید بنویسی و بنویسی و بنویسی تا بخوانند و بخوانند و بخوانند تا مرهمی شود بر قلب‌های آسیب دیده.

چقدر زندگی سخت می‌گیرد بر تو آن هنگام که نمی‌دانی دردهای حاشینه نشینان را چگونه بیان کنی و چگونه از دردهایی بنویسی که گاهی قلم با تمام وسعتش برای آن زیادی کوچک است.

زندگی در گذرگاه خبر، سخت می‌گذرد، به اندازه سختی درک یک شب بر بالین گذاشتن پدری که نمی‌داند فردایش چگونه می‌گذرد و به اندازه نوشتن یک درد بی پایان و مادری که از درد فرزندش خواب ندارد و تو گاهی همراه این دردها روزگار می‌گذرانی و گاهی شب‌ها خسته و ملول از نوشتن گزارش‌ها خوابت نمی‌برد چون به فکر تمام انسان‌هایی هستی که در مقابل دردشان تنها نوشتن از دستت برمی‌آید و نمی‌دانی آیا این نوستن کارساز خواهد بود یا نه.

زندگی با خبر درست شبیه قدم زدن در یک شهربازی است وقتی نمی‌توانی و حق نداری سوار بر وسایل هیجان انگیزش شوی و کیف دنیا را ببری؛ وقتی خوشحالی عمیقی را درک می‌کنی اما نمی‌توانی شاد باشی چراکه به همزمان به فکر گزارش‌های غمگینت نیز هستی. وقتی از مجموع گزارش‌هایی که در طول ماه می‌زنی اکثرشان زجرآور است و از مشکل مردم گفتن چگونه می‌توانی شاد باشی.

خبر نوشتن از دردها و رنج‌ها وقتی خود دردی داری در دل بسیار زیباتر است چنانکه از همه خبرنگاران یک بار هم که شده شنیده‌ای که با نوشتن این گزارش غم و دردهای خودم از یادم رفت و چقدر سخت است این خود از یاد بردن.

نزدیک دو سال است که من و همکارانم تنها از مرگ نوشتیم، از بیمارستان‌های پر، از دردهای کرونایی و از شفایی که نمی‌دانیم کی حاصل خواهد شد. از حضور در بیمارستان‌ها و یا سر زدن به کرونایی‌ها ابایی نداریم، یا خسته شدیم از اینکه قلممان بوی مرگ گرفته؛ بوی زندگی نمی‌دهد.

گاهی خبر به تو سخت می‌گذرد؛ نه به خاطر روز و شب درگیر بودنش، نه به خاطر غیرقابل پیش بینی بودنش و نه حتی به خاطر شب بیداری‌هایش و سفرهای گاه و بیگاهش؛ نه همه اینها را می‌توانی تحمل کنی اگر تنها ذره‌ای دنیای خبر با تو همراه باشد.

وقتی شب و روز می‌نویسی و عایدی‌ات از خبرنگاری دنیای کوچکی باشد که حتی نمی‌توانی زندگی خود را جمع کنی، نباید اثری از شوق و علاقه‌ای که سال‌های ابتدایی ورود به خبر داشتی، در خود بیابی. بعد از چند سال می‌بینی تو مانده‌ای و دنیایی از روزهای خستگی و پر ازدحام خبر که گاه گذشته‌ات را ربوده و هیچ عایدت نکرده.

خبرنگارانی را می‌شناسم که به دلیل دغدغه‌ای که در حوزه درآمدی داشتند، اکنون به رانندگی روی آورده‌اند چراکه درآمد رانندگی بیش از خبرنگاری است! و چه روزگار بدی است وقتی این شغل این درآمد کم را دارد.
وقتی برای شغلی که دردهای مردم می‌گوید به اندازه یک شغل ساده ارزش قائل نیستیم، چگونه انتظار داریم کاری برای التیام این دردها انجام شود؟

من نمی‌نالم؛ امروز باید شاد باشم؛ به حرمت خبرنگاری‌ام، به حرمت روزهایی که گزارش نوشتم؛ به حرمت روزهایی که خندیدم و یا در حال گزارش گرفتن، اشک ریختم.

اکنون باید از فکر گوش دردهایم که از هدفون‌ها خسته شده و کمردردهایم که از پشت میز نشینی‌های مختلف و سفرهای گاه و بیگاه خبری جانم را به لب رسانده بگذرم و باز دوباره خبر بزنم. من زاده این کارم. با این کار بزرگ شدم و قد کشیدم با هر درد و رنجش و شادی‌های مردمش.

برای خبرنگاری‌ام همین بس که دعای مادری پشت سرم باشد و یا دست‌های محرومیت زده‌ای دعاگویم و بدرقه راهم. من خبرنگارم و باید ادامه دهم؛ نباید خود را ببازم؛ نباید دست بکشم و نباید به این سادگی‌ها ببازم.

//ایسنا

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا