نهم محرم؛ روز یقین و وفاداری
روز نهم ماه محرم معروف به تاسوعا است، روزی که به نام قمربنی هاشم حضرت اباالفضل العباس(ع) شناخته میشود، برادری که وفاداری را با تمام وجود معنا کرد و حالا پس از ۱۴ قرن هنوز داغ برادر برای برادر تازگی دارد.
در روز تاسوعا چند رویداد سرنوشتساز در سرزمین کربلا واقع شده است.
در رخدادهای روز نهم محرم و شب عاشورا سال 61 هجری قمری آمده است؛
اماننامه فرزندان امالبنین
هنگامی که شمر مامور رفتن به کربلا شد و نامه را از ابن زیاد گرفت، به همراه عبدالله بن ابی مخل بن حزم که عمهاش امالبنین، دختر حزم، همسر امیرمؤمنان (ع) و مادر عباس و عبدالله و جعفر و عثمان بود به پا خاستند.
عبدالله بن ابی مخل به ابن زیاد گفت اصلح الله الامیر، فرزندان خواهر ما همراه حسین (ع) هستند، اگر صلاح میدانی امانی برای آنان بنویسی، ابن زیاد با خوشرویی پذیرفت و به کاتب خویش دستور داد که امانی برای آنها بنویسد. عبدالله بن ابی مخل آن امان نامه را توسط غلامش، کزمان، به کربلا فرستاد. کزمان فرزندان امالبنین را فراخواند و گفت این امان نامهای است که دایی شما فرستاده است. آنان گفتند به دایی ما سلام برسان و بگو ما را به امان شما نیاز نیست؛ امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.
آمدن شمر به کربلا
شمر بن ذی الجوشن عصر پنجشنبه نهم محرم، با فرمان جدید عبیدالله به کربلا رسید و نزد عمر بن سعد رفت و نامهٔ ابن زیاد را تسلیم او کرد. وقتی ابن سعد نامهٔ ابن زیاد را خواند، به شمر گفت وای برتو، خدا آوارهات کند و زشت باد فرمانی که برای من آوردی، به خدا قسم، گمانم این است که تو ابن زیاد را از آنچه برای او نوشته بودم، روی گردان کردهای و کاری که امید داشتیم با صلح و خوبی پایان یابد، بر ما تباه ساختی؛ به خدا سوگند، حسین(ع) هرگز تسلیم نمیشود؛ زیرا او روحی تسلیم ناپذیر در کالبد دارد.
شمر گفت بگو چه خواهی کرد؟ فرمان امیرت را اجرا میکنی و با دشمنش می جنگی؟ یا کناره میگیری و لشکر را به من وا میگذاری؟ عمر گفت نه، تو لیاقت چنین امری را نداری، من خود آن را به عهده میگیرم و تو فرمانده پیادگان باش.
رد امان نامهها
پس از آن، شمر برابر لشکر امام آمد و فریاد زد خواهرزادههای ما کجایند؟ عباس و جعفر و عثمان، فرزندان علی بن ابی طالب، به سوی او رفتند و گفتند برای چه کار آمدهای و چه میخواهی؟ گفت شما ای خواهرزادگان من، در امانید. یکی از آنها به او گفت لعنت خدا بر تو و آن امان که برای ما آوردهای، اگر واقعاً تو دایی ما بودی، آیا حاضر میشدی که ما در امان باشیم و فرزند رسول خدا (ص) در امان نباشد؟
تحرک برای آغاز جنگ
پس از آنکه شمر، حکم جدید را در نهم محرم به کربلا آورد، عمر بن سعد برای نبرد با لشکر حسینی آماده شد. سعد بن عبیده میگوید با عمر بن سعد برای خنک شدن پاها در آب گذاشته بودیم، که شخصی پیش وی آمد و آهسته در گوشی او گفت ابن زیاد، جویریة بن بدر تمیمی را نزد تو فرستاده و دستور داده است که اگر هم اکنون با حسین (ع) کرد و بر اسب خود سوار شد و با آن لشکر انبوه آماده نبرد با حسین (ع) شد. پس فریاد برآورد یا خیل الله ارکبی و ابشری، «ای لشکریان خدا، سوار شوید که شما را بشارت باد». آنان پس از نماز عصر، به سوی خیمههای حسینی حرکت کردند.
پیشروی لشکر عمرسعد
عباس (ع) که پیش آمد و عرض کرد برادر جان، لشکر دشمن به سوی تو میآیند. امام حسین (ع) از جای خویش برخاست، فرمود برادر، جانم به فدایت، سوار شو و از ایشان بپرس چه پیش آمده و چه میخواهند؟ عباس (ع) با بیست سوار از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نزد لشکر ابن سعد آمد و به آنان گفت چه پیش آمده و چه میخواهید؟ گفتند از امیر دستور رسیده که به شما پیشنهاد کنیم به حکم او تن دهید، و الا با شما جنگ کنیم.
عباس (ع) فرمود شتاب مکنید تا نزد اباعبدالله (ع) روم و سخن شما را به ایشان عرضه بدارم. آنان ایستادند و عباس (ع) به نزد امام حسین (ع) برگشت و جریان را به اطلاع امام رساند. در این فرصت، همراهان عباس (ع) که در برابر لشکر کوفه ایستادند و به گفتوگو با آنان پرداختند.//ایسنا