ماجرای عجیب آموزگار بانوی کوهنورد/ از فتح قلب دانشآموزان تا قلهها با فروش طلاها برای صعود
ناخودآگاه در همه عکسها «نوک قلهها» دستم را بالا میبرم، نمیدانم دلیلش چیست ولی همیشه حس میکنم که باید در بلندترین نقطه زمین هم که باشم، دستم را به دست خداوند بدهم. خداوندی که خالق این زیبایی و عظمت است.
ماجرای عجیب آموزگار بانوی کوهنورد/ از فتح قلب دانشآموزان تا قلهها با فروش طلاها برای صعود
؛ کتایون حمیدی: با نام خالق کوهستان شروع کرد و سپس از آرزویی برایم گفت که بخش زیادش برآورده شده، میگوید: آخ! از آن روزی که همهاش برآورده شود، آخر میدانی حتی با فکر کردن بهش هم دلم غنج میرود. فکرش را بکن، روی بلندترین نقطه کره زمین باید و به خالق خودت و آن عظمت وصفناپذیر سجده کنی. اصلا عاشقی با خدا روی زمین متفاوتتر از عاشقی بالای آن قله است.
جنس حرفهایش را دوست دارم، زیرا از زنی میگوید که دغدغهاش کارهای روزمره و وقت مانیکور و پدیکور و کاشت ناخن و کافه با رفقا در سنگفرش خیابان ولیعصر نیست بلکه او از عشق خود جوری حرف میزند که منِ ناآشنا با آن، هم دلم خواست تا روی یکی از آرزوهایم خاک گرفتهام، دستمال گردگیری بکشم.
نامش مریم صادقی، روانشناس کودک و نوجوان و کارمند آموزش و پرورش و آموزگار پایه اول ابتدایی مدرسه استثنایی ارمغان در تبریز است.
قرارمان در منزلشان است، آن هم راس ساعت ۴ بعد از ظهر در یکی از روزهای پایانی آبان. اگر بگویم خانهشان شبیه به خونههای کارتونی بود، بیراهه نگفتهام. از آن خانههایی که دوست داری به همه جایش سرک بکشی و کشفش کنی. اصلا انگار سالهاست به این خانه رفت و آمد دارم و به اصطلاح خونه خالست از بس که حاج آقا و حاج خانم (پدر و مادر مریم) برخوردشان گرم بود.
استکان به دست، چرخی در خانه زده و رو به مریم میگویم: همین که معلم اول ابتدایی دانشآموزانی هستید که آموزش و تربیت آنها کمی متفاوتتر و ویژهتر است خود یک سوژه است؛ چاییاش را روی میز گذاشته و صافتر مینشیند: «باور کنید هر چه دارم از دعای آنهاست، خدای مهربان همیشه با من بود گاهی به واسطه معلمی برای این دلبران و گاهی در بالای مرتفعترین کوهها».
ته مانده چاییام را هورت کشیده و قندان را به طرف خانم صادقی دراز میکنم، از آن ورزشکارانی هستید که قند و شکر حذف؟ خندید: « نه با قند مشکلی ندارم ولی در روزهای که عازم شدم حسرت همین قند را هم داشتم، آنجا از این قند خوشمزههای ایرانمان خبری نبود و چیزی ماسه مانند بود که به جای قند بهمان میدادند ولی مگر میشود تُرک باشی و عاشق بساط چای قند پهلو نباشی؟ و به جای این قند خوشمزهها ماسه به خوردت بدهند.»
نمیخواهم متکلم وحده و گزافهگوی این گزارش شوم و مدام از “او میگوید و من میگویم” استفاده کنم، پس خودتان از همان اولِ اول برایمان بگویید، از اینکه چی شد، از این عشق و تحقق رویای کودکی، از خواستگاری منحصر بفردتان، از اینکه یک زن بدون هیچ محدودیتی میتواند به هر آنچه دوست دارد برسد آن هم در ایران البته با اجازه معاندین که شاید به مذاقشان خوش نیاید، از مریم ۱۰ سال آینده برایمان بگو و از عاشقانههایت با خدا، آن هم دقیقا بالای قله کله قندی یک نفرهای که باد و برف به صورت یخ زدهات میزد.
لبخندی زد، پایش را روی پای دیگر انداخت و صدایش را صاف تر کرد:« ۴ سالی است که به صورت حرفهای و فنی کوهنوردی را شروع کردهام، شاید براتون سوال پیش بیاد که چی شد یکهو وارد این رشته شدم؟ یکی از بزرگترین حامی من در زندگی پدرم هستند که از پنج سالگی در رکاب پدر به کوه عون بن علی (عینالی تبریز) میرفتیم که این کوه به قول کوهنوردهای تبریزی اولین آموزگار این رشته است. بعدش هم آن عشق و علاقه و عجیبی که نسبت به کوهنوردی دارم باعث شد تا رویای کودکی خودم را همین چهار سال پیش تحقق بخشم و تا این لحظه به کوههای زیاد داخلی و خارجی صعود کنم.»
مثلا کدام کوهها؟
مکث کوتاهی کرد: « خُب! سبلان، دماوند و کلی کوههای دیگر داخل کشور و از کوههای برون مرزی هم کوه آرارات ترکیه، بیس کمپ اورست به ارتفاع ۵۳۵۰، کالاپاتار به ارتفاع ۵۵۵۵، قله فنی و سنگین ایلندپیک به ارتفاع ۶۱۸۹ متر؛ البته جا دارد تا از اساتید خودم جابر عباسزاده، بیرامیان، تشکر کنم که هر چه یاد گرفتم از این عزیزان بود.
ادامه داد: «من در طی یک سال یک برنامه در ذهنم ریختم تا به این آرزوی کودکی خودم برسم. همه دوستانم تعجب کرده بودند که مریم چی شد؟ تو که چند ماه پیش در مورد آرزوت میگفتی و الان در عرض ۶ ماه آن را محقق کردی. چه جوابی داشتم و دارم جزء عشق؟»
چندتایی از عکسهایش را نشانم میدهد:« رشته کوهنوردی یکجوری است که باید پله پله جلو رفت و همان اول که هیمالیا نورد نمیشوی، اول باید یکهزار متر، بعد دوهزار متر و الی آخر را بزنی و بعد از تائید مربیان و مجربان این رشته و تائید پزشکی آن قله بلندها را بزنی؛ من هم آخرین قلهای که صعود کردم قله ۶ هزار و ۱۸۹ متری بود و برای تابستان سال آینده هم برنامه فتح قلههای لنین هفت هزار متری و ماناسلو هشت هزار متری و کازبک را دارم که همگی پیش زمینه صعود به اورست است.» شانههایش را انداخت، چشمانش برق عجیبی گرفت و ادامه داد:« در صورت حمایت و وجود اسپانسر در سال ۱۴۰۳ به اورست خواهم رفت».
اشارهای به کفشهای کوهنوردی کنار گوشه اتاق میکند: « طبق برآوردی که انجام دادم بیش از ۳۰۰ میلیون تومان برای صعود قله ایلندپیک هزینه کردم که همه با هزینه شخصی بود، مثلا همین کفش ۲۶ میلیون تومان قیمت دارد؛ من در صعود قله اخیر در ۱۲ مهرماه امسال با باشگاه کوهنوردی اورست به مدیریت آقای امین دهقان از صعودکنندگان اورست از اصفهان به نپال عازم شدم و در تاریخ چهار آبان به ایران آمدم.»
صدایش را کمی یواشتر میکند:« مادرم نشنود، ولی طلا و پس.انداز داشتم را فروختم تا به این سفر بروم».
//فارس