روایت یک خبرنگار از جنایت صدام در مدرسه زینبیه میانه
حوالی ساعت 10/30 یکشنبه 12 بهمن سال 65 در دفتر روزنامه مشغول تدوین اخبار واصله بودم، تلفن زنگ زد، سلام کردم در آنسوی سیم تلفن صدای مضطرب شخصی بگوش رسید که فلانی چرا نشستهای؟ هواپیماهای صدام، میانه را بمباران کرده است. پاشو برو میانه که تعداد زیادی از دانش آموزان دو مدرسه شهید شدهاند.
بساطم را جمع کردم به دوست و همکارم آقای مجید برقی که خبرنگار کیهان بود تلفن کرده و گفتم، آقا مجید، میانه را بمباران کردهاند من به آنجا میروم شما هم همراهی میکنید؟ فورا گفت: بله و چند دقیقه دیگر به شما ملحق میشوم.
آن موقع یک ماشین ژیان نارنجی رنگی داشتم که اکثر هم سن و سالان من آنرا دیده بودند. آماده شده و حرکت کردم، ابتدا به حضور آیت الله ملکوتی نماینده وقت ولی فقیه در استان رسیدم و موضوع را به ایشان گفتم که عازم میانه هستم تا عکس و خبر از فاجعه تهیه کنیم که ایشان گفت: «پسرم، دقایقی صبور باشید تا تسلیت نامهای از طرف من به حجت الاسلام حججی امام جمعه میانه بدهید و شماها سلام و تسلیت مرا به ایشان برسانید».
پس از دقایقی، نامه را گرفته به همراه آقای برقی راهی میانه شدیم، حدود 12/30 ظهر بود که به ورودی شهر میانه رسیده و دیدیم که کل فضای شهر را دود غلیظ فرا گرفته و بیشتر به شهر ارواح شباهت دارد.
در گذر از خیابانهای شهر تا مسیر مدارس دخترانه زینبیه و ثارالله که هدف اصلی بمباران دشمن بعثی بود، هیچ تردد خودرو و حتی پیاده شهروندان بچشم نمیخورد. مگر برخی افراد که با گریه و ناله و شیون کنان به سر و صورت خود میزدند، که مگر دانش آموزان مظلوم و معصوم چه کردهاند صدام آنان را به شهادت رساند؟
جمعی از شهروندان نیز مصدوم و مجروح شده و تعدادی هم به خیل شهدا پیوسته بودند.
به مدرسه زینبیه رسیده و دیدیم که یک بر اثر چند بمبی که دشمن بعثی به این مدرسه 3 طبقه زده بود کلا کلاسها، امور اداری، آزمایشگاهها و… ویران شده و هنوز دود و آتش در آزمایشگاه شعله ور بود.
در فضای باز حیاط حداقل7 یا 8 پیکر دانش آموز به طرز بسیار ناراحت کنندهای به چشم میخورد. دیدن دانش آموزان معصومی که به هنگام بمباران برای فرار از موقعیت تلاش کرده ولی بر اثر بمباران تکه های بدنشان پخش شده بود بی اختیار اشک را از چشمان جاری می کرد.
در فضای باز مدرسه پیکر جزغاله شدهای نمایان بود که هویتش قابل تشخیص نبود، اما ساعت فلزی بر مچ دست جسد سوخته نشانگر شهادت دانش آموز مظلوم و بی دفاعی بود که دل هر انسانی را به درد میآورد.
صحنههایی که آن روز دیدم مثل صفحه تلویزیون تا آخر عمرم جلوی چشمانم است و در سالروز بمباران زینبیه واقعا آزارم میدهد.
مغز دانش آموز روی کتاب، دفتر و کیف پخش زمین شده بود و تجسم چنین صحنه دردآوری در هر زمان خاطر را مکدر و احوال را پریشان و دگرگون میکند و کنترل خود را از دست میدادم، اما بنابر رسالت خویش آن روز عکسهایی از محل شهدا و مدرسه تهیه کردیم و بعد از دقایقی به بیمارستان امام میانه رفتیم تا آمار و تعداد شهدا و مصدومین و مجروحین را دریافت کنیم.
با یکی از پزشکان بنام آذربایجان شرقی بنام دکتر نیکنام که اهل میانه بود و روز قبل، از جبهههای دفاع مقدس جهت دیدار والدین به میانه آمده بود و با احساس مسئولیت به مداوای مجروحین مشغول بود، گفتوگوی کوتاهی انجام دادیم و آمار مصدومین و مجروحین را گرفتیم.
سپس به غسالخانه میانه رفتیم. چندین نفر به سر و صورت خود زده و ناله میکردند که گناه این شهدا چیست و چرا صدام چنین جنایتی در حق کودکان معصوم کرد. در محوطه غسالخانه میانه دهها پیکر شهید نقش زمین بود که گاه اصلا قابل شناسایی نبودند.
مشغول تهیه عکسها و خبر مربوطه بودیم که یک مرد نیم سالی با گریه و ناله سوزناک، نیمه پیکر کودک 6 ماهه (بالای نیم تنه) مشهود بود خود را بر روی دستش گرفته و وارد غسالخانه شد که گریه و ناله وی فضا را بیشتر ملتهب کرد.
این واقعه، ضایعه و شهادت مظلومانه دانش آموزان دختر چنان در روحیه بنده و آحاد مردم تاثیر گذاشت که علیرغم گذشت سالها از وقوع آن هنوز که هنوز است یادآوری آن صحنهها حالم را ساعتها دگرگون میکند.
تصاویر این گزارش را آنروز شخصا تهیه کرده بودم و بالغ بر 36 عکس بود که بنابه درخواست امور اجتماعی استاندار وقت آذربایجان شرقی به همراه نگاتیو به دفتر سیاسی استانداری آذربایجان شرقی تقدیم کردم که به رسانههای اروپا ارسال کردند و اکثر رسانههای خارج از کشور تصاویر این جنایت را چاپ و انتشار دادند.
ایسنا