خفگی ماهیان اهر در سد خاکی ینگجه !
هزاران قطعه ماهی در سد خاکی ینگجه در مسیر اهر – تبریز در بعد از کاروانسرای شاهعباسی گویجهبئل در سمت راست که مردمان بومی، «آنبارگؤلی» مینامندش تلف شدند.، در حین گشتوگذار و طی حضور تصادفی در سدی واقع در مسیر اهر – تبریز در بعد از کاروانسرای شاهعباسی گویجهبئل در سمت راست که مردمان بومی، «آنبارگؤلی» مینامندش، با بیآبی! و خالی بودن! سد به آن بزرگی و ترکخوردگی گلهای قطور کف آن مواجه شدم که بدیهی است این بیآبی، قطعاً به جهت آبیاری مناطق نزدیک و همراه با اخذ مجوز و صدور آن از سوی مبادی مربوط بوده که لولههای آبیاری به شیوه قطرهای مؤید آن هم در آن نزدیکیها، موجود بود که اصولاً غیر از این هم نمیتواند باشد که با آن کاری ندارم؛ اما تا حالا ندیده بودم تمام آب سد، اینگونه خالی یا خشک شده باشد و این معمایی شد برای من.
البته شاید هم به قول همراهم، حتماً میخواستهاند داخلش را تعمیر کنند؛ به خاطر همین هم، آبش را تا ته، خالی کردهاند که خیلی هم بعید نیست این فرضیه درست بوده باشد.
مسألهای که مرا بر آن واداشت تا گزارش کنم موضوع را، باقی ماندن اندکی آب در حد آب یک استخر معمولی در وسط سد بود که نظرم را به خود جلب کرد؛ تکانهای داخل آب در زیر تلألوی نور آفتاب، بیشتر کنجکاوم کرد؛ وقتی نزدیکتر رفتم، با منظرهای از ماهیهای انبوه مرده در کنار این برکه باقیمانده و درستشده از ماندهآب سد خالیشده مواجه شدم که بوی زنندهشان، آدمی را فراری میداد؛ برخی دیگر از ماهیها در داخل برکه، در حال جنب و جوش بودند و دنبال راهی بودند برای گریز از این وضعیت موجود. ساعاتی را به تماشا و تأسف، منتظر ماندم؛ برخی از ماهیها، قبل از اینکه در داخل آب، جانشان را از دست بدهند، خودشان را به کنار برکه پرت میکردند و در کنار برکه، جان میدادند که صحنه خوشایندی نبود.
نمیدانم شاید هم با این روش، داشتند خودکشی میکردند؛ رفتاری که در سالهای اخیر و در بیشتر جاها و از سوی برخی حیوانات، شاهدش بودیم. ماری در آن بیرون و در کنار برکه، به کمین نشسته بود؛ وقتی علیرغم تذکر همراهم، نزدیکتر رفتم، حالش را بهتر یافتم؛ طوری که توجهی به آدمیزاد نکند؛ شکمش را فربه دیدم؛ گویا انبوهی از ماهیهای مرده و نیمهجانی را که قورت داده بود، او را فربهتر و بیخیالتر از معمول کرده بود؛ نزدیک تر رفتم و عکسی انداختم و به حرف همراهم که گفت: با سنگ بزن تا برود آنطرف تر، توجهی نکردم.
زنبورهای وحشی، منتظر ماهیهای تازهای بودند که خودشان را به کنار برکه پرت میکردند تا آنها هم فوراً شریک این سفره بیتدبیری انسانهای مسؤول اما بیمسؤولیت شوند. کمی آن طرفتر، رد پاهای متعددی از روباه، سگ و حتی پرنده را در روی گلهای ترکخورده کف سد دیدم و باز عکسهای متعددی گرفتم تا مستند باشد نوشتهام و فردا، یکعدهای که حتی گاهی خورشید را هم انکار میکنند، نگویند داستان بوده این حرفها.
من سؤالهای سخت و زیادی ندارم؛ سؤال من، ساده است؛ تنها سؤال اینجانب از مسؤولانی که امور این سد، بر عهده آنان بوده و است، این است که: «آیا نمیشد و نمیتوانستید قبل از تلف شدن این ماهیها و قبل از خالی کردن آب سد، تدبیری کنید و آنها را به سد دیگری منتقل کنید؟ یا حداقل، با تور صیدشان کنید و با خودتان ببرید یا اینکه در بین چندنفر نیازمند، توزیع کنید؟ تا شاهد اتلاف این ماهیها و منظره ناخوشایند اینچنینی نباشیم؟ واقعاً کار سختی بود؟»
/فارس