افسانه مان قورد
مانقورت ازخود بی خبر بود. نمیدانست ازکدام قبیله وازچه تباری است. نام پدرومادر خودرا نمی
چنگیز آیتماتوف نویسنده ی نامدار قیرقیزستان در رمان ( روزی برابر یک قرن) بر اساس یک افسانه، آدمهائی را به تصویر می کشد که مبدل به مانقورت شده اند.
منظور از #مانقورت، انسانهائی هستند که با #هویت_ملی و میهنی خود بیگانه شده و بمثابه ستون پنجم دشمن بر علیه منافع ملی خود عمل می نمایند.
(او مانقوت را این گونه توصیف میکند:مانقورت ازخود بی خبر بود. نمیدانست ازکدام قبیله وازچه تباری است. نام پدرومادر خودرا نمی دانست.
دوران کودکیش را بخاطر نمیاورد.چیزی ازگذشته نمیدانست واز #شکنجه وبلایی که بر سرش اورده بودند خبر نداشت. نمی دانست که از”من” خود دور شده است چنین #برده ای برای ارباب خود امتیازات فراوان داشت انسانی بود مطیع وبی آزار.
هرگز #زبان به #اعتراض نمیگشود هرگزبه فکر فرار نمی افتاد. برای برده داران خطری بالاتر ازعصیان بردگان وجود نداشت. روح هر برده ازاندیشه عصیان لبریزاست حال انکه مانقورت موجودی استثنایی بود وخیال شورش ونافرمانی نداشت…)
#چنگیز_آیتماتوف برای نشان دادن عمق #تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع #مان_قورت کسی است که ازخویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمی کند .
او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر می گیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوق العاده می نگرد و در این کار آنقدر پیش می رود که حتی حاضر می شود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانه ی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متاثر گردد .
بدین جهت مان قورت یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و #منافع_ملی و میهنی خود می پردازد .
♦️واژه “مان” در زبان ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورت در حقیقت مفهوم “گرگ ناقص” یا به بیان واضحتر “انسان ناقص” را در قاموس #ترکان افاده می کند .
با توجه با اینکه در این قاموس « بوز قورت » بعنوان #انسان_کامل و اصیل است لذا مان قورت بعنوان انسان ناقص تلقی می گردد . به عبارت دیگر مان قورت به معنی “#گرگ ننگین” یا “انسان ننگین” است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل می شوند
افسانه مان قورت در مورد منشا و چگونگی مان قورت شدن بوز قورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان می کند .
♦️روز و روزگاری در صحرای “ساری اؤزیه” آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی می کردند . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمان ها دشمنانی به نام ” ژوان ژوان”ها داشتند . ژوان ژوان ها مبتکر مان قورت گردانیدن اسرای خود بودند .
آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجه های سخت و طاقت فرسا حافظ تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود می ساختند . مان قورتها طوری تربیت می شدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنی ها بکار می بستند اگر ارباب مان قورت می گفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل می رساندند .
افسانه می گوید : در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوان ها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مان قورت کردن جوانان دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود می رسند
افسانه در مورد چگونگی مان قورت سازی ژوان ژ وان ها می گوید : ژوان ژوان ها وقتی کسانی را اسیر می گرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفت ترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرا محکم می بستند .
بعد از این کار دستبند و پای بند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها می کردند . بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمی یافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر می شدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این غذاب را نیاورده فوت می کردند ولی آنهایی که می ماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارت های آنان در تیراندازی می ماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور می داد بلافاصله تیرباران می کردند . ارزش یک مانقورت برابر ۱۰ غلام بود.